باز شدن تمام ابواب آسمان
خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «إِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفَتَّحُ فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا تُغْلَقُ إِلَى آخِرِ لَیْلَةٍ مِنْهُ» همان شب اوّل ماه مبارک رمضان، پروردگار عالم تمام ابواب آسمان را باز میکند.
ذیل همین روایت، ابوالعرفا بیان فرمودند: شب جمعه ابواب آسمان باز است ولی نه همه آنها، اکثرش، امّا ماه مبارک رمضان تمام ابواب «إِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ» همه، در شب اوّل ماه گشوده میگردد و دیگر هم بسته نمیشود. ابواب آسمان منظور آن هفت آسمانی است که آن حالات را دارد که فرمودند: در هر بابی هزار باب است. همه این دربها باز میشوند، غوغایی میشود، محشری است.
یکی از اولیاء خدا اواخر عمرشان برای من فرمودند: آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک شب به ما نشان داد که ابواب آسمان باز میشود، یک چیز عجیبی بود. من بعد از دیدن مست بودم، نمیدانستم. والله راه منزل را گم کردم - منزلی که نزدیک مسجد اقصی بود - یک موقع دیدم عجب! من جای دیگر هستم، اصلاً فقط دارم همینطوری میروم!
آنقدر چیزهای عجیبی هست که ما نمیفهمیم. بالاخره آنها میبینند. چشمی که گناه بین نیست، امام زمان بین است. چشمی که گناه بین نیست، ابواب آسمان را میبیند، این فتوح را میبیند. چشم که گناه نکند، همه اینها را میشود ببیند. ما نمیفهمیم، تعجّب میکنیم.
من بارها این مثال را زدم، اگر من و شما سیصد سال پیش بودیم، آن زمان میگفتند: پارههای آهن به هم وصل میشود، انسانها در آن مینشینند و بالا میروند، میخندیدیم، میگفتیم: این آقا زیادی مطالعه کرده، سیمها روی هم افتاده. مگر ممکن است؟! جاذبه زمین یک پر کاه را میگیرد، این آقا میگوید: پارههای آهن به هم وصل میشود و بعد در آسمان میرود؟! چه دارد میگوید؟! این مزخرفات چیست این شخص دارد میگوید؟! ولی امروز معمّا حل شده.
عرض کردم همین ابوالعرفا معمولاً حرف نمیزدند و سرشان پایین بود. من آقا را دیده بودم، گاهی هم عبا را تا میکردند، زیر بغل میگرفتند و راه میرفتند، سر هم همیشه زیر بود. جالب است، بعضی از این کسانی را که میشناختند، همینطور که سرشان پایین بود و به ذکر مشغول بودند، میگفتند: سلام آقای فلانی! معلوم بود که میبیند. همه هم میدانستند که آقا اینطور است. دیگران هم یک موقعهایی سلام میکردند، ایشان جواب میداد، امّا مشغول به ذکر بود، اصلاً کاری به اطراف نداشت. وقتی تازه در ایران برای کلانتریهای آن موقع بیسیم آمده بود، آقا دیده بودند که این صدا میدهد، سؤال کرده بودند: این چیست؟ گفتند: آقا! به این بیسیم میگویند، یک چیزی است که اینها با هم حرف میزنند. در کلانتری یک جایی است منبع دارند و ... . آقا بیان فرموده بودند: عجب! چندی دیگر اینها کوچکهایش هم میآید، مردم هم دارند. گفتند: نه آقا! این بیسیم است، اینها مال اینهاست. نمیشود کوچکهایش بیاید. گفتند: نه، به نظرم کوچکهایش هم میآید، مردم هم دارند. گفتند: آقا پیرمرد است، یک آدم حوزوی، چه میفهمد الکترونیک چیست و ... . حالا آقا که نمیفهمد، بگذار بگوییم بله، چه کار کنیم آقا به این گیر داده. گفتیم: بله آقا، شاید همینطور است. نفهمیدند که ایشان میدانست موبایل میآید و کوچک آن دست همه هست.
مردان خدا اینطور هستند، میبینند، ما نمیفهمیم. ما چه میفهمیم که این ابواب آسمان باز میشود، هر دری هزار در، غوغا، محشر، بعد آسمان دوم میرود و...! چه میفهمیم؟! ما داستان میشنویم. از یک جهت هم حق با ماست، چون نمیفهمیم.
«إِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفَتَّحُ فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا تُغْلَقُ إِلَى آخِرِ لَیْلَةٍ مِنْهُ»، هیچ کدام هم تا آخر بسته نمیشود، یک ماه همه باز است. برای این که هر شب میخواهند یک عدّه را بیاورند، یک عدّه را بگیرند.
آنوقت از این ابواب چه میریزد؟ در این ضیافت الله، این مهمانی پروردگار عالم، اوّل چیزی که به انسان مرحمت میکنند علم است مِن ناحیه الله تبارک و تعالی؛ یک چیزی شبیه علم لدنی، بل علم اللدنی. منتها نسبی است. علم هم درجات دارد. همانطور که ایمان درجات دارد و نسبی است، آن هم بر اساس آن تقوای اوّلیّه و بعد تقوای ثانویّه که دیگر تنفّر از گناه دارد، «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» و به آن ضیافت الله ورود پیدا کند، نسبی است. «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» این شرح صدری که میخواهند همین است، بر اساس آن شرح صدر است.
یکی دیگر از معانی که در آن ضیافت الله میدهند، حکمت است. منتها اینها بماند، مهم این است که چه کسی میدهد و در ضیافت الله مأمور دادن کیست.
یاد دائمی امام زمان (عج)، کلید ورود به ضیافت الله
در ضیافت الله خود ذوالجلال و الاکرام است که مرحمت میکند، ملائکه الله نمیدهند امّا عزیز دلم! به ید الله داده میشود؛ یعنی به وسیله آقاجانمان، امام زمان، من ناحیه الله بید الحجه است. هو ید الله. آن عین الله الناظره میبیند و میدهد.
برای همین است که شب قدر هم مقدّرات به امضای آقاجان میرسد.
عزیزان! بگذارید یک کدی بدهم. اولیاء این کد را انجام میدادند. دیگر آخرالزّمان است، چرا فقط آنها این مطالب را داشته باشند، بگذار یک مقدار کارهای آنها را افشاگری کنیم. شما جوانید، بهتر میگیرید، میفهمید و عمل میکنید و آن این که اگر میخواهید به ضیافت الله برسید باید دائم فکرتان، فکر آقاجان باشد. ذکرتان، ذکر آقاجان باشد.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: شعبان ماه من است. در شعبان المعظّم نه ولادت نبیّ مکرّم است، نه بعثتش و نه رحلت یا به تعبیری شهادتش است، امّا ولادت آن کسی است که فرمود: «اسْمُهُ کَاسْمِی» .
به خدا قسم، به این آیات الهی و به این روایاتی که هست، من دیدم که آن مرد الهی خوابیده بود، وقتی یک حالت خر و پف میکرد، در اوج خواب بود، میگفت: خخخخخ، یا مهدی، یا مهدی، خخخخخ یا مهدی ... . بعداً که بیدار شد، گفتم: آقا! امکان دارد کسی در خواب اسم آقاجان را بگوید. فرمود: بله، بعد یک لبخندی زد احساس کرد متوجّه شدم. گفت: برو بیرون، این حرفهای مزخرف را نزن. اگر میخواهی فکر کنی که من هستم، این وصلهها به من نمیچسبد. تشر زد ولی من این را با چشم خودم دیدم و با گوش خودم شنیدم.
کسی که یاد آقاجان باشد، خوابش هم خواب آقاجان است. دائم فکرش آقاجان است، ذکرش آقاجان است. همین که اسم آقاجان میآید اصلاً این دل میرود، عاشق است؛ نه یک دل، صد دل عاشق است. تا میگویند: یابن الحسن! این مردان خدا چه میشوند!
اگر میخواهیم ماه مبارک رمضان ...، از امشب به بعد دیگر زیاد بگو یابن الحسن! بگو: آقاجان! میشود ما در ماه مبارک بیاییم؟ شنیدیم مهمان را فقط خود خدا پذیرایی میکند امّا به دست مبارک شما، دیگر در این ضیافت الله هیچ ملکی نیست. آقاجان! در این روزه خاص الخاص ، میشود من بیایم و به دست تو چیزی بگیرم؟ آقاجان! به خدا قسم آدم از دست آقاجان خار بگیرد، گل میشود. آن خاری که در دست آقاست، گل است، فکر میکنی خار است.
آقاجان! شنیدیم شما در ماه مبارک همه کارهای. آقاجان! یعنی میشود به بدبختها هم نگاه کنی؟ آقاجان! بنا بود رجب المرجّب از گناه پاک شوم که نشدم، خاک بر سرم! بنا بود در شعبان المعظم لباس تقوی بپوشم که نپوشیدم، برعکس، خودم که از خودم خبر دارم، میبینم گناهم اضافهتر شده، بدبختیام بیشتر شده. با این حساب معلوم است من نمیآیم امّا آقا! دلت میآید، دلم بشکند؟! من دارم برایت ناز میکنم، من گنهکار!
آقاجان! اگر برگردی بگویی: چه پر توقّع! گنهکار فراری، بنده فراری، تازه میگوید ناز میکنم، دلم میشکند؟ بشکند به جهنم. امّا آقاجان! وقتی دلم شکست به همه میگویم، میگویم: به خودش قسم آقایم را دوست داشتم. کسی دل من را شکانده که دوستش داشتم. کسی دست من را نگرفته که دوستش داشتم. برای خودت بد میشود، به خودت قسم، برای خودت بد میشود.
آقاجان! ملائکه دارند مینویسند، دو ملک روی دوش من هستند. وقتی ببینند من یک جا کز کردم، زانوی غم بغل گرفتم و هی میگویم، ملائکه ببینید من آقایم را دوست داشتم ولی دست من را نگرفت، برای شما بد میشود قربانت بروم.
بنا نیست که همهاش خوبها را انتخاب کنی، من بد بدبخت را هم انتخاب کن. امسال بیا، در این ماه ضیافت یک بار هم بگو من یک بدی را هم آوردم. به خودت قسم میروم یک گوشه مینشینم، فقط در این ضیافت مرا راه بده. به خودت قسم دوست دارم بیایم فقط نگاه کنم، خوبان عالم را در آن مهمانی ببینم. به خودت قسم دوست دارم بیاییم آنجا سگ درب خانهتان باشم. آقا! من یک عمری است کاسهلیس شما هستم، چطور دلت میآید ردم کنی قربانت بروم؟!
ای همه کاره عالم! ای ید خدا! ای چشم خدا! ای گوش خدا! ای لسان الله! دستم را بگیر.
میدانم خرابم، آمدم دارم اقرار میکنم. اگر دوست داری اقرار کنم بسم الله: آقا! من خرابم، آقا! من گنهکارم، آقا! من بدبختم، آقا! من مذنبم. آقاجان! از اقرارم دلت خنک شد؟!
امّا به جان مادر پهلو شکستهات...، چه کنم آقا؟! چه کنم؟! هرجا گیر میکنم مجبورم اسم مادرت را بیاورم. چه کنم؟! میدانم الان تنت میلرزد، میگویی نگو، نگو، امّا آقاجان! یا دستم را بگیر یا هی میگویم به جان مادر پهلو شکستهات. آقا جان! یا دستم را بگیر، یا میگویم به آن صورت نیلی شده مادرت دستم را بگیر. بگیر تا لال شوم دیگر نگویم، نرنجانمت. به خودت قسم بسام است آقا، دستم را بگیر.
[ دوشنبه 91/5/2 ] [ 12:36 صبح ] [ جلال ]